پرهام و دل درد
شب پنچ شنبه 92/12/15 رفتیم خونه مادر شوهرم ، مهمانی دوره ای بود و همه خانواده جمع بودن ، یه لحظه دیدم پرهام داره گریه می کنه ، گفتم چی شده ، خواهر شوهرم گفت هیچ اتفاقی نیافتاد ، الکی گریه می کنه . پیش خودم گفتم ، پرهام هیچ وقت الکی گریه نمی کنه ، هیچ بچه ای الکی گریه نمیکنه ، تعجب کرده بودم . بعد رفت و با امیرحسین شروع کرد به بازی کردن ، دومرتبه صدای ریسه رفتنش بلند شد ، رفتم بغلش کردم ولی گریه اش بند نمی آمد، بچه ها گفتند داشته توپ بازی می کرده افتاده و شروع کرده به گریه . پرهام مرتب لباسش رو بالا می زد و اشاره به شکمش می کرد ، پیش خودم گفتم نکنه کسی پا گذاشته روی شکمش . خیلی نگران شدم . پرهام رو بردم داخل اتا...
نویسنده :
فریده
12:18